گنجور

 
محتشم کاشانی

چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو

آب حیات میرود پیش تو در زمین فرو

بی‌خبر آمدی فرو در دل بینوای من

شاه به خانهٔ گدا نامده این چنین فرو

در ره آن سهی قدم پای به گل شده فرو

آه اگر بیاورد سر به من حزین فرو

گشته سوار و خورده می من همه جا روان ز پی

تا دگری نیاردش مست ز پشت زین فرو

نرگس چشم ساحرت چون زند آتشم به دل

ریزد از آب دیده‌ام صد گل آتشین فرو

وجه سفید ره نیم سجدهٔ توست وای اگر

خاک در سرای تو ریزدم از جبین فرو

قابل خسروی بود هرکه بسان محتشم

سر به غلامی آورد پیش تو بر زمین فرو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode