گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

ای خدنگ مژه‌ات عقده گشای دل من

حل شده از تو به یک چشم زدن مشکل من

خون من ریزد اگر آن گل رعنا بر خاک

ندمد جز گل یک رنگی او از گل من

شادم از بی‌کسی خود که اگر کشته شوم

نکند کس طلب خون من از قاتل من

آن چنان تنگ دلم از غم آن تنگ دهان

که غمش نیز به تنگ آمده است از دل من

سر من بر سر آن کو فکن از تن که فتد

گاه و بی‌گاه گذار تو به سر منزل من

داشت در کشتن من تیغ تو تعجیل ولی

زود آمد به سر این دولت مستعجل من

محتشم چون به سخن نیست مه من مایل

چه شود حاصل ازین گفتهٔ بی‌حاصل من