افکن گذر به کلبه ما تا بهم رسد
از گرد رهگذار تو کحلی برای چشم
گر در وثاق خاک نشینان قدم نهی
سازند خاک پای تو را توتیای چشم
بیرون مرو ز منزل مردم نشین خویش
ای منزل تو منظر نزهت سرای چشم
از مردمی اگر به حجاب ای مراد دل
پیدا کنم برای تو جائی ورای چشم
از چشم آفتاب برآید گر افکنی
پرتو به خانه دلم از غرفههای چشم
ناید فرو سرم به فلک گر تو سرفراز
آئی فرو به بارگه دل گشای چشم
بر محتشم گذار فکن کز برای توست
گوهر فشانی مژهاش در سرای چشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از فروغ روی تو روشن سرای چشم
وی خاک آستان درت توتیای چشم
بیگانه ز آشنایم و از خویش بیخبر
تا شد خیال روی توام آشنای چشم
رفتی ز پیش چشم و نشستی درون دل
[...]
دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم
چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم
از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا
چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم
دیوانه گشت و باز نیامد بدست من
[...]
ای جای دلنشین تو مهمان سرای چشم
یک دم چراغ دل شو و بنشین به جای چشم
از گریه شبانه فزاید جلای چشم
باشد ز اشک گرم چراغ سرای چشم
اجزای حسن زیر و زبر می شود ز خط
جز پیشگاه جبهه و دولتسرای چشم
از قید خط و زلف امید نجات هست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.