گنجور

 
محتشم کاشانی

من منفعل که پیشت دو جهان گناه دارم

بچه روی عذر گویم که رخ سیاه دارم

من اگر گناه‌کارم تو به عفو کار خود کن

که زبان توبه گوی و لب عذر خواه دارم

منم آن که یک جهان را ز غمت به باد دادم

تو قبول اگر نداری دو جهان گواه دارم

نه چنان برخش آهم زده تازه حسنت

که عنان آن توانم نفسی نگاه دارم

به چنین کشنده هجری سگ بخت چاره سازم

که اگرچه دورم از در به دل تو راه دارم

ز درون شعله خیزم مشو از غرور ایمن

که درین نهفته‌ ترکش همه تیر آه دارم

به یکی نگاه جانم بستان که تا قیامت

دل خویش را تسلی به همان نگاه دارم

ملک‌الملکوک عشقم که به من نمانده الا

تن بی‌قبا که به روی سر بی‌کلاه دارم

ز بتان تو را گزیدم که شه بتان حسنی

من اگرچه خود گدایم دل پادشاه دارم

شه وادی جنونم به در آی ز شهر و بنگر

که ز وحشیان صحرا چه قدر سپاه دارم

تو به محتشم نداری نظری و من به این خوش

گه نگاه دور دوری به تو گاه گاه دارم

 
 
 
سعدی

من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم

چه کنم نمی‌توانم که نظر نگاه دارم

ستم از کسیست بر من که ضرورت است بردن

نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم

نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن

[...]

امیرخسرو دهلوی

نکنم ز عشق تو به که سر گناه دارم

چه کنم، نمی توانم دل خود نگاه دارم؟

چو نیایی و نیاید ز رهی جز آنکه پیشت

جگری به خاک ریزم، نظری به راه دارم

ز فراق شهر بندم، به کدام سو گریزم؟

[...]

نشاط اصفهانی

چه غم ار نه برگ و باری و نه زاد راه دارم

منم آن گدا که عزم در پادشاه دارم

نظری برویش امشب نظری بماه دارم

که میان ماه و رویش بسی اشتباه دارم

من اگر بدم چه باکم که تویی بدین نکویی

[...]

صغیر اصفهانی

نه نظر بقد سرو و نه بروی ماه دارم

که بیاد قد و روی تو ادب نگاه دارم

بودم‌ امید کز مهر تو در کنارم آیی

که بخواب دوش دیدم بکنار ماه دارم

برهت شها نشینم مگر از کرم بگویی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه