گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

خموشیت گره افکند در دل همه کس

بگو حدیثی و بگشای مشکل همه کس

بدان که هر نظری قابل جمال تو نیست

مکن چو آینه خود را مقابل همه کس

رخی که بال ملک را خطر ز شعلهٔ اوست

روا بود که شود شمع محفل همه کس

عداوتم به دل کاینات داده قرار

محبتی که سرشتست در دل همه کس

زمانه گشت پرآشوب و من به این خوش دل

که از خیال تو خالی شود دل همه کس

ز رشک مایل مرگم که از غلط کاریست

به غیر محتشم آن سرو مایل همه کس