گنجور

 
محتشم کاشانی

دلا نخل امل بنشان که باز آن سروناز آمد

تو هم ای خان باز آ که عمر رفته باز آمد

گریزان شد فراق و هجر بی‌خم زد تو هم اکنون

روی افسرده کی کان مایهٔ سوز و گداز آمد

بزن بر بام چرخ ای بخت دیگر نوبت عشقم

که با حسن بلند آوازه باز آن سروناز آمد

دگر غوغای مرغانست در نخجیر گاه او

که آواز پر شهباز و بانک طبل باز آمد

تو نیز ای دل که مالامال رازی مطمئن باشی

که آن جنبش‌نشین بحر بی‌آرام باز آمد

دگر ما و بهای خون خود کردن چو آب ارزان

که با سرمایهٔ ناز آن خریدار نیاز آمد

مخور غم محتشم من بعد کان غمخوار پیدا شد

مزن دیگر دم بیچارگی کان چاره ساز آمد