گنجور

 
محتشم کاشانی

این منم کز عصمت دل در دلت جا کرده‌ام

این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کرده‌ام

این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را

قابل نظاره آن روی زیبا کرده‌ام

این منم کز عین قدرت دیدهٔ اغیار را

بی‌نصیب از توتیای خاک آن پا کرده‌ام

این منم کز صیقل آئینهٔ صدق و صفا

در رخت آثار مهر خود هویدا کرده‌ام

این منم کز رازداری گوش حرف اندوز را

مخزن اسرار آن لعل شکرخا کرده‌ام

این منم کز پرسشت با صحت و عمر ابد

ناز بر خضر و تغافل بر مسیحا کرده‌ام

این منم کاندر حضور مدعی چون محتشم

هرچه طبعم کرده خواهش بی‌محابا کرده‌ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

موشکافی‌ها در آن اندام زیبا کرده‌ام

تا کمر را در میان زلف پیدا کرده‌ام

نیستم راضی که سر بر کرسی زانو نهم

تا هوای سربلندی را ز سر وا کرده‌ام

دیده خواهش نبیند توتیا سازی چو من

[...]

سیدای نسفی

تا به کوی آن نگار سیمبر جا کرده ام

خانه یی از سیم بهر خویش برپا کرده ام

از برای سیم دنیا پا در این ره مانده ام

شهر و صحرا از نسیم اشک دریا کرده ام

تا نریزد آبروی لنگر من بر زمین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه