قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح سلطانالاعظم الاعدل ابوالمظفر شاه عباس الموسوی الصفوی گفته
شد عراق آباد روزی کز خراسان شد روان
دوش بر دوش ظفر رایات شاه نوجوان
پاسبان ملت و دین قهرمان ماء و طین
آسمان عز و تمکین پادشاه انس و جان
صورت لطف خدا کهفالوری نورالهدی
اختر بیضا ضیا چشم جهان بین جهان
ضابط قانون دولت حافظ ملک و ملل
حارث ایران و توران باعث امن و امان
شاه عباس جهانگیر آفتاب بیزوال
فارس رخش خلافت وارث طهماسب خان
آن که گرد فتنه شد بر باد چون ایزد سپرد
بادپای کامرانی را به دست او عنان
وانکه پای شخص آفت شد سبکرو در فرار
چون رکاب پادشاهی شد ز پای او گران
از ازل گردید در تسخیر اقطاع زمین
نصرت او را علی موسی جعفر ضمان
مهر هر صبح از شعاع خود شود جاروب بند
بهر آن فرزانه فراش ره صاحب زمان
بیضهٔ مرغ جلالش قدر بیضا بشکند
گر تواند یافت گنجایش درین هفت آسمان
پشهٔ او لنگر اندازد اگر بر پشت پیل
دست و پای پیل یابد کوتهی از استخوان
بر سر این هفت چرخ آرد فرو گردست و تیغ
در عدد گردد زمین هم چارده چون آسمان
صد دو پیکر در زمین در هر قدم پیدا شود
روز هیجا گر کند شمشیر خود را امتحان
زو روی گوی زمین را یک جهان دور افکند
گر زمین ز آهن ز مغناطیسی باشد صولجان
بیرضای او که آسیبی نمیدارد روا
نیست چون ممکن که تیر آفت آید بر نشان
چون خدنگ ناز خوبان تغافل پیشه است
در زمانش فتنه هر ناوک که دارد در کمان
خاک ریزد بر سر عدل خود از شرمندگی
گر ز خاک امروز سر بیرون کند نوشیروان
در زمان امر و نهی جاریش نبود محال
رجعت آب معلق گشته سوی ناودان
کاشکی در فرش بودی عرش علوی تا بود
پادشاه این چنین را بارگاهی آن چنان
سهو کردم جای او بالاتر از عرشست و نیست
زان طرف سفلی مکان بندگانش لامکان
از عروج پاسبان بر بام قصر و منظرش
تارک عرش است منت کش ز پای نردبان
خوش جهانی خوش زبانی خوش جهانداریست این
کز پی امنیت عالم بماند جاودان
ای دل پرشوق کز تعجیل حال کردهای
کلک چوبین پای را در وادی مدحش روان
باش تا خود صور اسرافیل عدلش بردمد
کشتگان ظلم بردارند سر زین خاکدان
باش تا این شوکت سرکوب یک سر بشکند
بیضههای سرکشی را در کلاه سرکشان
باش تا زین دولت بیدار برخیزد دگر
دولت طهماسب شاهی را سر از خواب گران
باش تا ایام گلها بشکفاند زین بهار
واندرین بستان پدید آید بهار بیخزان
باش تا دوران شجرها بردماند زین چمن
کز بلندی سایه اندازند بر باغ جنان
باش تا شاهان برای خونبهای خویشتن
مال از روم آورند و باج از هندوستان
باش تا بر ظالم اجرای سیاست چون شود
عدل گوید القتال و ظلم گوید الامان
باش تا بهر وفور جیش و جمعیت رسد
از دیار استمالت کاروان درکاروان
باش تا باران ابر در فشان رحمتش
در گوهر گیرد جهان را قیروان تا قیروان
باش تا ازرفعت قدر و علوشان شوند
نقطههای قاف اقبال بلندش فرقدان
باش تا دانا و نادان را کند از هم جدا
موشکافیهای این مردم شناس نکتهدان
از شهان معنی و صورت جلوس هفت شاه
بر سریر کامکاری شد در این دولت عنان
پادشاه اولین سلطان صفی که آوازهاش
با و جود ترک دنیا بر گذشت از آسمان
شاه ثانی شاه حیدر کاو هم از همت نکرد
میل دنیا با وجود قدر ذات و عظم شان
شاه ثالث شاه اسمعیل دین پرور که داد
مذهب اثنا عشر را او رواج اندر جهان
شاه رابع پادشاه بحر و بر طهماسب شاه
آن که آمد با زمانش توامان امن و مان
شاه خامس شاه اسمعیل ثانی کان چه کرد
قاصر است از شرح آن تاریخ گویان را زبان
شاه سادس بعد از آن سلطان محمد پادشاه
کز وراثت بر سریر خسروی شد کامران
شاه سابع شاه عباس آفتاب شرق و غرب
انتخاب دوده آدم چراغ دودمان
میشد ار سابع به یک گردش چو عباس آشکار
گشت او سابع نه حمزه خسرو جنت مکان
قصه کوته چون ز صنع صانع لفظ آفرین
سابع و عباس را بود این تناسب در میان
در حروف حمزه حرفی نیز در سابع نبود
ز اقتضای حکمت و آثار اسرار نهان
این شه روی زمین شد و آن شه زیر زمین
قاسم ابن قادر جان ده قدیر جان ستان
از دو شاخ یک درخت ار باغبان برد یکی
شاخ دیگر از فزونی سر کشد بر آسمان
عمرد خود افزود از آن بر عمر این نصرت قرین
آن که میخواندند خلقش حمزهٔ صاحبقران
تا به این پیوند از عمر طبیعی بگذرد
وین طبیعت خاص او سازند و این طول زمان
کاش انسان طیروش بال و پری هم داشتی
تا گه و بیگه بدی گرد سر او پر زنان
من که پای ناروانم زین سعادت مانع است
کز تردد ذرهوش یابم به خورشید اقتران
از پی اقبال سر مد قبلهٔ خود کردهام
از سجود دور آن آستان را کعبهسان
بهر انشای ثنایش از خدا دارم امید
عمر نوح و طبع خسرو نظم در طی لسان
تا بود کز صدهزار اندر بیان آرم یکی
وان گه از رویش برانگیزم هزاران داستان
پادشاها گرچه در پای سریر سلطنت
هست در مدحت هزاران شاعر روشنروان
فکر جمعی چون ستوران سواری گرم رو
هم سمین اندر جوارح هم سمین اندر نشان
طبع جمعی چون جملهای قطاری راست رو
وز روانی سبعهٔ سیاره را در پی روان
داری اما بنده افتاده از پائی که هست
در رکاب شخص طبعش خسرو سیارگان
دوش شاهان سخن کز طیلسان پر زیب گشت
از عنانش میکشد صد منت از برگستوان
گر درخت نظمش از مشرق برون آید شود
خلق مغرب را پر آب از میوههای او دهان
لیک از بیامتیازیهای گردون تاکنون
بوده است از خلق منت کش برای آب و آن
دارد امید این زمان کز امتیاز پادشاه
در جهان آثار طبعش بیش ازین بود نهان
گر بود نظمش متین سازند ثبت اندر متون
و ربود حشو از حواشی هم کشندش بر کران
محتشم هرچند میدان سخن را نیست پهن
رخش قدرت بیش ازین در عرصه جرات مران
تا به شاهان جهانگیر ایزد از احسان دهد
ملک موروثی و دیگر ملکها در تحت آن
شغل شه فتح ممالک باد لیک اول کند
فتح ملک روم بعد از فتح آذربایجان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.