گنجور

 
محیط قمی

ای آفتاب از مه روی تو آیتی

تاریک شب ز ظلمت مویت کنایتی

جز پیر می‌فروش پی دفع درد و غم

از هیچ کس به عمر ندیدم کفایتی

سرو چمن ز قامت دلجوت جلوه‌ای

آب خضر ز لعل لبانت کنایتی

در هر سری ز سنگ جفایت نشانه‌ای

در هر دلی ز آتش عشقت سرایتی

شاهی تو را سزد که توانی بنا، گرفت

هر دم به یک اشاره ابرو ولایتی

در فوج دلبران که به نصرت مُسلّمند

فرخنده‌تر ز سرو قدت نیست رایتی

بپْذیر پند من که شنیدم ز کاملی

وز این صحیح‌تر نشنیدم روایتی

مشکن دل کسی که به اجماع عقل و نقل

نبْود به هیچ کیش، بتر زین جنایتی

غیر از علیّ و آل، نباشد «محیط» را

از کس امید لطفی و چشم عنایتی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی

نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی

پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی

هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی

از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی

[...]

ادیب صابر

ای در کف تو جایگه هر کفایتی

در زیر شکر و منت تو هر ولایتی

هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی

هر لحظه‌ای ز شاه جهانت عنایتی

بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی

[...]

عطار

ای آفتاب از ورق رویت آیتی

در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی

هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال

سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی

بر نیت خطت که دلم جای وقف دید

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی

وی از سپاه رای تو خورشید رایتی

کرده زبان سوسن آزاد هر نفس

در باب لطف از دم خلقت روایتی

درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد

[...]

سعدی

ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی

حق را به روزگار تو با ما عنایتی

گفتم نهایتی بود این درد عشق را

هر بامداد می‌کند از نو بدایتی

معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه