سرم را پر کن از سودای عشق و سربلندم کن
سویدای مرا سرشار شوق و مستمندم کن
دل آشفته ام چون آهوی وحشی رمید از من
گره بگشا ز زاف مشگسای و در کمندم کن
سکندروارم از سرچشمۀ حیوان مکن محروم
چه خضرم کامیاب از لعل نوشخندم کن
سلیمانا مرا دیو طبیعت کرده اندر بند
باسم اعظم آزادم کن و فارغ ز بندم کن
بلا گردان خویشم کن به قربان سرت گردم
بفرما جلوه ای بر آتش غیرت سپندم کن
خرابم کن ز جامی تا به آزادی زنم گامی
مرا از خویشتن بیخود کن، از خود بهره مندم کن
سمند طبع لنگست و مجال جانفشانی نیست
مرا خاک ره میدان آن رفرف سمندم کن
پسند طبع والای تو نبود مفتقر هرگز
ولی قطع نظر جانا ز وضع ناپسندم کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.