حکایت شمارهٔ ۴۹
آوردهاند که درآن وقت که شیخ بوسعید به نشابور بود، خواجه علیک را که از مریدان شیخ بود، و خواجه حسن مؤدب را، بمیهنه فرستاد بمهمی. خواجه علیک گفت چون بنوقان رسیدیم حسن گفت بیا تا برویم و این خواجه مظفر را ببینیم و او مردی بزرگ بوده است. خواجه علیک گفت شیخ ما را بمیهنه فرستاد، از راه بجایی دیگر نتوانیم شد. حسن بسیار بگفت هیچ سود نداشت. بمیهنه شدیم و آن مهم که شیخ فرموده بود راست شد. چون بازگشتیم و بنوقان رسیدیم حسن گفت من پیش خواجه مظفر میشوم ترا موافقت باید کرد و اگر نکنی تنها بروم. من موافقت وی کردم، چون بنشستیم خواجه امام مظفر در سخن آمد و حسن مؤدب آن سخن میشنود و دلش میل میکرد کی آنجا مقام کند. چون خواجه امام مظفر سخن تمام کرد گفتم این سخن که انتها مینهی شیخ ما ابتدا نهادست. خواجه امام مظفر بشکست و حسن با خویشتن آمد، برخاستیم و از پیش وی برون آمدیم. چون به مقام رسیدیم حسن با من در میان نهاد کی مرا چه اندیشه افتاده بود، تو آن سخن گفتی مرا آن اندیشه در باقی شد و دانستم که خطا کردم. چون به نشابور رسیدیم در خانقاه رفتیم چون شیخ را نظر بر ما افتادروی بحسن مؤدب کرد و گفت آن مرد انبان حدیث تو پر کرده بود، اگر علیک نگونسار نکردی. حسن در زمین افتادو استغفار کرد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در زمانی که شیخ بوسعید در نشابور بود، او خواجه علیک و خواجه حسن مؤدب را به میهنه فرستاد. در مسیر به بنوقان، خواجه حسن تمایل داشت از خواجه مظفر دیدن کند، اما خواجه علیک یادآوری کرد که شیخ آنها را به میهنه فرستاده است و نباید از مسیر خارج شوند. با این حال، حسن بر خلاف خواجه علیک عمل کرد و به دیدار خواجه مظفر رفت. در خلال سخنرانی خواجه مظفر، حسن تحت تأثیر قرار گرفت و تصمیم به ماندن داشت، ولی علیک او را از این کار بازداشت. بعد از بازگشت به نشابور و در خانقاه، شیخ به حسن اشاره کرد که اگر علیک او را جلوگیری نکرده بود، ممکن بود در اشتباه بیفتد. حسن از عمل خود پشیمان شد و استغفار کرد.
هوش مصنوعی: روزی شیخ بوسعید در نشابور بود و خواجه علیک، یکی از مریدانش، را به همراه خواجه حسن مؤدب به بمیهنه فرستاد تا کار مهمی را انجام دهند. وقتی به بنوقان رسیدند، حسن پیشنهاد داد که به دیدن خواجه مظفر بروند، زیرا او شخصیت بزرگی بود. اما خواجه علیک به او یادآوری کرد که شیخ آنها را به بمیهنه فرستاده و نمیتوانند از مسیرشان منحرف شوند. حسن که میخواست به خواجه مظفر برود، به این مسئله اهمیت نداد و در نهایت به بمیهنه رفتند و کار شیخ را انجام دادند. در راستی بازگشت به بنوقان، حسن گفت که او میخواهد به خواجه مظفر بپیوندد و اگر علیک موافقت نکند، خودش تنها خواهد رفت. علیک در نهایت با او همراه شد. پس از نشستن و شنیدن سخنان خواجه مظفر، حسن بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و میخواست همانجا بماند. اما علیک خواستار بیان حرفی شد، و گفت که سخنان خواجه مظفر در حقیقت برگرفته از آموزههای شیخشان است. بعد از پایان سخنان خواجه، حسن با خود فکر کرد که او اشتباه کرده و تنها به شیخ گوش نکرده است. پس از بازگشت به نشابور و ورود به خانقاه، شیخ به آنها نگاه کرد و به حسن گفت که او باید بیشتر به حرفهایش توجه میکرد. حسن که متوجه اشتباهش شده بود، به زمین افتاد و استغفار کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.