گنجور

 
میرداماد

مگر با هر گیاهی یا گلی کز خاک می‌روید

بلایی یا غمی بهر من غمناک می‌روید

نمی‌دانم چه طالع دارم این کز گلستان عشق

همه خلق جهان را گل مرا خاشاک می‌روید

بیا ای آنکه حسرت می‌بری بر کشت امیدم

تماشا کن که برق شعله چون از خاک می‌روید

مکن دعوی عشق ای آنکه چاک سینه می‌دوزی

که این تخم بلا از سینه‌های چاک می‌روید

وفاداری طمع اشراق از هرکس نمی‌دانی

که این داروی نایاب از نهاد پاک می‌روید