گنجور

 
میرداماد

کو سری کش سر فتراک تو یکچند نداشت

یا دلی کش شکن زلف تو در بند نداشت

دلم از بهر تو پیوند دو عالم بگسست

سر موئی سر زلفت سر پیوند نداشت

جز ز جوی غم عشقت دل من آب نخورد

چکنم در دو جهان حسن تو مانند نداشت

همه بر ساده دلی های دلم می خندند

ای عجب شهد لبت هیچ شکر خندند نداشت

دامن دیده همی داشت ز نادانی دل

کز بهار همدان دامن الوند نداشت

دلم از دولت عشق تو سلیمانی کرد

قدر یک مورچه در کوی تو هرچند نداشت

گفته بودی بخدا خون دلت خواهم ریخت

خون افسرده من اینهمه سوگند نداشت

علم و فضل و شرف و قدر دو عالم اشراق

داشت این‌ها همه لیکن دل خرسند نداشت