گنجور

 
میرداماد

از سوز دل بسوخت گیاه وجود ما

بر آتش تو بر فلک امروز دود ما

مارا بخار مجمر گردون نه بس بود

مجمر بلای عشق و دل خسته عود ما

بر آستان دوست اگر سر توان نهاد

آنست بر مدارج دولت صعود ما

خون گردد از دریغ درون ستارگان

چون درغم تو بر فلک آید سرودما

در آتش فراق تو سوزیم یک نفس

بگذارد ار ستاره بخت حسود ما