گنجور

 
میلی

از آه سردم آخر، رنجید یار از من

آیینه دل او، شد در غبار از من

غافل ز من رقیبی، گستاخ سویش آمد

دل ناامید ازو شد، او شرمسار از من

گویا که شب به مستی، گفتم به او غم دل

کامروز شرمسار است، آن گلعذار از من

از آه من خجل شد، آن گل به پیش مردم

آه این گناه سرزد، بی‌اختیار از من

ناصح مراچو میلی،‌ تکلیف زهد کم کن

من عاشقم، نیاید این کار و بار از من