گنجور

 
میلی

چند از کوی تو چون باد نیاسوده روم

شادمان آیم و با گرد غم‌آلوده روم

مهچو گل وقت هلاکم بگشا لب، مپسند

کز جهان یک سخن از لعل تو نشنوده روم

او برون ناید و سوی درش از غایت شوق

می‌روم، گرچه یقین است که بیهوده روم

تا کس از زردی رخسار، مرا نشناسد

سوی او چهره به خون جگرآلوده روم

شادمانم که مرا شوق به سویش آرد

میلی از کویش اگر با تن فرسوده روم