گنجور

 
میلی

ز ضعف، دست به دیوار داده آمده‌ام

به هر دوگام، زمانی ستاده آمده‌ام

ز بس که پیش تو خوارم، ز پندگو بر خویش

در هزار ملامت گشاده آمده‌ام

به خاطر از تو مرا هر چه هست می‌گویم

که دل به هر چه تو گویی نهاده آمده‌ام

رمیده از تو دل ناامید و من از شوق

فریب او به وفای تو داده آمده‌ام

خدای را به درآ تا ببینمت، کامروز

هزار بار بدین در زیاده آمده‌ام

بر تو گرچه فرستادم خبر که بیا

ز شوق در پی قاصد فتاده آمده‌ام

بد است حلیه‌گری، خوشدلم به این میلی

که ناامید نیّم بس که ساده آمده‌ام