لبت در خنده با من، وز نگاهت جنگ میبارد
ندانم در چه فکری، خون ازین نیرنگ میبارد
من دیوانه با یادش چنان حیرانیی دارم
که آگه نیستم هرچند بر من سنگ میبارد
خیال آن لب و رخسارهام در دیده میگردد
که گه باران اشکم شور و گه گلرنگ میبارد
شود تا بسته را شکوه بی طاقتان، او را
ز مژگان زهر میریزد، ز ابرو جنگ میبارد
به صحرای بلا میلی من آن ابر رسوایی
که بر اهل وفا لاف عشقم ننگ میبارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.