گنجور

 
مسعود سعد سلمان

تو را ای چو آهو به چشم و به تگ

سگانند در تگ چو مرغی به پر

چرا با تو سازند کاهو و سگ

نسازند پیوسته با یکدیگر

مهی تو که هرگز نترسی ز شب

گلی تو که تازه شوی از مطر

چو نیلوفر انس تو با حوض آب

چو لاله همی جای تو در خضر

چرا هر شبی ای دلارام یار

چرا هر زمان ای نگارین پسر

به دشتی دگر بینمت خوابگاه

ز حوضی دگر بینمت آبخور