اندر آمد ز در خلوت ما یار سحر
گفت کس را مکن از آمدنم هیچ خبر
گفتمش کی ز تو یابم اثری گفت آندم
که نماند ز تو در هر دو جهان هیچ اثر
گفتمش دیده من تاب جمالت دارد
گفت دارد چو شوم چشم ترا نور بصر
گفتمش هیچ نظر در تو توان کرد دمی
گفت آری چو شود جمله ذات تو نظر
گفتمش هیچ توان در تو رسیدن گفتا
در من آنکس برسد کاو کند از خویش گذر
گفتمش من چه ام و تو چه و عالم چیست
گفت من دانه ام و تو ثمر و کَون شجر
روی من بحر تجلی طلبد مظهر پاک
نیست خالی بجهان پاکتر از وی مظهر
گفتمش مغربیت در خور اگر هست بگو
گفت او روی مرا نیست بزخمی در خور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به گفتگویی با یار سحر میپردازد. یار به شاعر توصیه میکند که کسی از آمدنش مطلع نشود. شاعر از یار میپرسد که چگونه نشانهای از او پیدا کند و یار پاسخ میدهد که هیچ نشانهای از خود به جا نمیگذارد. شاعر به زیبایی یار اشاره میکند و یار دربارهٔ نور چشم میگوید که به دیدگاه شاعر وابسته است. شاعر سؤالاتی از ماهیت خود و یار و این جهان میپرسد و یار توضیح میدهد که او دانهای است و شاعر ثمرهای از آن دانه، و جهان مشابه درختی است که این دو را مرتبط میکند. در پایان، شاعر از یار میخواهد تا در مورد مغربیتش توضیح دهد و یار پاسخ میدهد که روی او برای ذاتش مناسب نیست. این گفتگو به عمق معانی وجود و ارتباط انسان با معشوق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: یار سحر در خلوت ما وارد شد و گفت که هیچ کس نباید از ورود من خبر داشته باشد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که از تو چه نشانی میتوانم بگیرم؟ او پاسخ داد: زمانی که هیچ نشانی از تو در این دو دنیا باقی نماند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که چشمان من توانایی دیدن زیباییهای تو را دارند. او پاسخ داد که بله، اما زمانی که چشمان تو را ببینم، نور بیناییم را از دست میدهم.
هوش مصنوعی: به او گفتم که نمیتوانم به تو حتی برای لحظهای نگاه کنم، او جواب داد: بله، وقتی تمام وجود تو تبدیل به نگریستن شود.
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا میتوان به تو نزدیک شد؟ او پاسخ داد: فقط کسی میتواند به من نزدیک شود که از خودخواهیهایش بگذرد و خود را کنار بگذارد.
هوش مصنوعی: من به او گفتم که من چه هستم و تو چه کسی هستی و جهان چه معنایی دارد. او پاسخ داد که من دانهای هستم و تو ثمرهای از آن، و این جهان درختی است که ما در آن نقش داریم.
هوش مصنوعی: روی من مانند دریایی است که به تجلی و ظهور نیاز دارد، اما مظهر پاکی در این دنیا وجود ندارد که از او پاکتر باشد.
هوش مصنوعی: به او گفتم اگر شایستهات هست بگو تا من هم بدانم، اما او در جواب گفت که برای من مناسب نیست که به تو بگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از خضاب من و از موی سیه کردن من
گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!
غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من
خردِ پیران جویند و نیابند مگر!
رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر
خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر
بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم
رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر
سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت
[...]
عید شاداب درختیست که تا سال دگر
از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر
بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ
بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر
زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار
[...]
دستهها بسته به شادی بر ما آمدهای؟
تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار؟
ای دلارام و دل آشوب و دلاویز پسر
عهد کرده بوفا با من و نابرده بسر
غم عشق تو روانم بلب آورده بلب
درد هجر تو توانم بسر آورده بسر
شمنان چون تو ندیدند و نبینند صنم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.