بیرون دوید باز ز خلوتگه وجود
خود را بشکل و وضع جهانی بخود نمود
اسرار خویش را بهزارانوزبان بگفت
گفتار خویش را بهمه گوشها شنود
در ما نگاه کرد هزاران هزار یافت
در خود نگاه کرد بغیر از یکی نبود
در هرکه بنگرد همه عین خود بدید
چون جمله را برنگ خود آورد در وجود
یک نکته گفت یار، ولیکن بسی شنید
یکدانه کشت دست، ولیکن بسی درود
خود را بسی بخود یار و جلوه کرد
لیکن نبود هیچ نمودی جز این نمود
از دستی هستی همه عالم خلاص یافت
تا یار بر جهان در گنج نهان گشود
کس در جهان نماند کزو مایه نبرد
آنمایه بود یا نه اصل زیان و سود
با آنکه شد غنی همه عالم ز گنج او
یکجو ازو نه کاست نه یکجو در دراو فزود
چون مغربی هرآنکه بدان گنج راه یافت
بگشود بر جهان کف و گنج عطا نمود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای آنکه از خصال تو قدر هدی فزود
بادا ستوده ، هر که خصال ترا ستود
طاعت ترا سزد ، بجهان در ، که چون تویی
زین پس نبود خواهد وزین پیش هم نبود
در دور هشت چرخ ز ترکیب چار طبع
[...]
گفتم ترا مدیح دریغا مدیح من
خود کردهام ندارد باکرد خویش سود
چون احتلام بود مرا مدح گفتنت
بیدار گشتم آب نه درجای خویش بود
رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود
کو روی را ز دیر به خلقان نمینمود
از نیستی دو دیده به کس مینکرد باز
ور راستی روان خلایق همی ربود
چون در فتاد در محن عشق زان سپس
[...]
سنگست در قفایش هرجا که میرود
زان در بدر بسان شگ زرد میدود
آتش پریر گفت نهانی به گوش دود
کز من نمیشکیبد و با من خوش است عود
قدر من او شناسد و شکر من او کند
کاندر فنای خویش بدیدست عود سود
سر تا به پای عود گره بود بند بند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.