بیار ساقی باقی بریز برمن حادث
میّ قدیم که تا وارم ز دست حوادث
چو در زمین دلم تخم مهر خویش فکندی
بآب دیده برویان که نیست زرع تو حارث
از آن شراب بکنعان نوح اگر برسیدی
نگشتی غرقه طوفان چو سام و حام و چو یافث
ببوی باده توان مرد و باز زنده توان شد
که همچنان که محیط است هست محیی و باعث
دلا بخود سفری کن درون خود سفری کن
که هیچ کار نیاید ز مرد کاهل ولابث
درون مجلس مردان بخور شراب تجلی
شراب مرد تجلی بود نه ام خبائث
شراب تجلی ز دست خویش دهد دوست
از آنکه باده باقی است در فنای تو باعث
چو مغربی ز میان شد نشست یار بجایش
خوشا کسیکه بود اثرش خلیفه و وارث
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.