گنجور

 
شمس مغربی

دلی که آینه روی شاهد ذات است

برون ز عالم نفی و جهان اثبات است

مجو که در ورق کاینات نتوان یافت

علامت و اثر آنچه بی علامات است

کسی نجست و نجوید ز لوح هر دو جهان

نشان و نام کسی که محو بالذات است

کسی‌که در دو جهانش نه ذات و نه وهم است

وجود یافتنش نوعی از محالات است

مرا که عادت رسم و رسوم نیست پدید

چه داند آن که ورا رسم و راه و عادات است

مقام آنکه نباشد مقیم هیچ مقام

ورای منزلت و زینت و مقامات است

طریق آنکه ندارد به هیچ رَایی روی

نه سوی کوی خرابات و نی مناجات است

ره کسی‌که به سر پای کرده است مدام

نه راه میکده و کعبه و خرابات است

کجا به وجد و به حالات سر فرود آورد

کسی‌که حالت او نقد جمله حالات است

کسی‌که هیچ ندارد ز نار و نور خبر

ورا نه بیم و نه امید نار و جنات است

وجود مغربی اندر فضای همّت اوست

چو پیش پرتو انوار مهر ذرّات است

 
 
 
امیر معزی

اگر سرای لباساتیان خرابات است

مرا میان خراباتیان لباسات است

میان شهر همه عاشقان خراب شدند

مگر نگار من امروز در خرابات است

مجوی زهد و خرابی کن و خراباتی

[...]

عطار

بیا که قبلهٔ ما گوشهٔ خرابات است

بیار باده که عاشق نه مرد طامات است

پیاله‌ای‌دو به من ده که صبح پرده درید

پیاده‌ای‌دو فرو کن که وقت شه‌مات است

در آن مقام که دلهای عاشقان خون شد

[...]

عراقی

چنین که حال من زار در خرابات است

می مغانه مرا بهتر از مناجات است

مرا چو می‌نرهاند ز دست خویشتنم

به میکده شدنم بهترین طاعات است

درون کعبه عبادت چه سود؟ چون دل من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه