گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

قطره ائی از قعر دریا دم مزن

ذره‌ئی از مهر والا دم مزن

مرد امروزی هم از امروز گوی

از پری و دی و فردا دم مزن

چون نمیدانی زمین و آسمان

بیش ازین از زیر و بالا دم مزن

چون اصول طبع موسیقیت نیست

از تنا و ناو تاتا دم مزن

درگذر از نفی و اثبات ای پسر

هیچ از الّا و از لا دم مزن

گر بگویندت که جانرا کن فدا

رو فدا کن جان، خود را دم مزن

تا نمیدانی من و مارا که کیست

باش خاموش از من و ما دم مزن

همچو آدم علم اسما را زحق

تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن

آنکه عین جمله اشیا گشته است

مغربی را گفت ز اشیا دم‌مزن