گنجور

 
شمس مغربی

چه ساقی است که مست مدام اوست جهان

چه باده است که ندانم که جام اوست جهان

چه ماهیست که در شست کاینات افتاد

چه دانه است و چه مرغی که دام اوست جهان

دلم رسید بروزی که روزها شب اوست

بدید چهره صبحی که شام اوست جهان

ظهور دوست بعالم تام افتاده است

برای آنکه ظهور تمام اوست جهان

نظر ز سایه عالم بدو رود بنگر

هنوز او که ظلال و ظلام اوست جهان

بیا بدیده تحقیق درنگر بشناس

که کیست آنکه بر خلق نام اوست جهان

هر آنکه توسن نفس عنان کشش رایست

یقین بدان بحقیقت که رام اوست جهان

جهان غلام کسی شد که آن غلام ویست

از آن سبب که غلام غلام اوست جهان

چه کامرانی و عیشی که مغربی دارد

که مدتی است که دایم بکام اوست جهان