اهل دل در دیده روی دلستان را دیدهاند
در میان جان شیرین جان جان را دیدهاند
دیدهاند در ذره خورشیدی که لاشرقی بود
در دل یک قطره بحر بیکران را دیدهاند
گرچه مخلوقند ایشان را وجود خویش بود
هم به چشم ذات خلّاق جهان را دیدهاند
آفرین بر خردهبینانی که پیدا و نهان
ذره بر خورشید رویش آن دهان را دیدهاند
هست مرآت جمالی و جلالی از ازل
مظهر اسمای حسن گلرخان را دیدهاند
حبّذا قومی که ایشان جز خدا نشناختند
نی یقین دانستهاند و نی گمان را دیدهاند
حق چو یک دم نیست خاموش از بیان معرفت
در دهان جمله اشیا آن زبان را دیدهاند
کردهاند اهل نظر جان را تماشای حجاب
در چمن با هر که آن سرو روان را دیدهاند
میشناسندش که جز او نیست موجودی دگر
گر به صورتهای او سرو روان را دیدهاند
آن جماعت کز مکان و لامکان نگذشتهاند
همچو کوهی پادشاه لامکان را دیدهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.