گنجور

 
کوهی

چو دل ز آئینه جان زنگ بزدود

در این آئینه حق دیدار بنمود

نباشد غیر حق آئینه حق

که جز او چیز دیگر نیست موجود

بذات خویش دارد عشق بازی

ایاز آمد دراینجا سر محمود

وجود ار عابد و معبود باشد

دل ما عابد و دلدار معبود

همه ذرات درجان در سجودند

چو آن خورشید جانها هست مسجود

چو شیطان هر که خود را غره می دید

بلعنت در فتاد و گشت مردود

بر آند آفتابی در دل شب

چو زلف از روی خود آن ماه بگشود

جمال خویشتن بنمود و می گفت

به بین ما را بچشم ما عیان زود

اگر حق را نه بینی درمحمد (ص)

محمد من رانی از چه فرمود

انا الحق جمله ذرات گفتند

که او در جان اشیا جان جان بود

مراد جان انسان جز خدا نیست

ز وصل حق رسیده او بمقصود