گنجور

 
کوهی

در خفا و در ملا دیدم خدا

در نشیب و در علا دیدم خدا

در بلاها دیدمش با خود ولی

در نعیم و در عطا دیدم خدا

چشم بگشادم به نور روی او

در میان دیده ها دیدم خدا

ذره ذره هر چه آمد در نظر

آفتاب مه لقا دیدم خدا

سوختم در آتشش مانند شمع

در میان شعله ها دیدم خدا

دیده ام خود را بچشم خود عیان

من هم از دید خدا دیدم خدا

لا یر الله گفت غیر الله گفت

من کیم پس تا کجا دیدم خدا

فانی مطلق شدم معدوم هم

در فنا عین بقا دیدم خدا

در بدر گشتم بشی الله او

در همه شاه و گدا دیدم خدا

در وفای عشق او کردم وفات

زنده گشتم بوالوفا دیدم خدا

در مقام لی مع الله وقتها

بی ملک بی انبیا دیدم خدا

از نوافل چون شدی سمع بصیر

هم به عین تو تو را دیدم خدا

در زبان وکام هر شیئی که هست

ربنا و ربنا دیدم خدا

در نماز و ورد و در تسبیح و ذکر

هم بشرع مصطفی دیدم خدا

نه عرض نه جسم نه جوهر نه جان

نه چه و چون و چرا دیدم خدا

صدر هم آن دلبر طناز گشت

زنده گشتم خون بها دیدم خدا

کل یوم هو فی الشأن گفته ای

از وصال تو چها دیدم خدا

گفت کوهی بر سر طور وصال

خر موسی صعقها دیدم خدا