گنجور

 
کوهی

خط ریحان تو از نسترن آمد بیرون

در گل نسترنت یاسمن آمد بیرون

غنچه صد لخت قبا را به سحر گه زد چاک

تا گل اندام تو از پیرهن آمد بیرون

بهوای گل رویت دلم از کتم عدم

همچو بلبل بچمن نعره زن آمد بیرون

بوئی از سنبل زلف تو صبا برد به چین

از خطا آهوی مشکین ختن آمد بیرون

مصطفی گفت که از غیب هویت اول

بهر اظهار خدا نور من آمد بیرون

شاه لولاک ز خلوتگه خاص وحدت

با سر زلف شکن پرشکن آمد بیرون

لب دلدار چه فرمود نفخت فیه

روح من همچو شکر زان دهن آمد بیرون

روحم از لعل لبش خورد شرابی شیرین

آنکه از سینه ما در لبن آمد بیرون

چون بیاد لب لعلش دل ما خون بگریست

اشک از دیده عقیق یمن آمد بیرون

وه چه سر است که آن روز خدا در محشر

بهر یک دیدن اویس قرن آمد بیرون

کوهیا روح اضافی که شنیدی نطق است

کز خدا پیش محمد سخن آمد بیرون