گنجور

 
کوهی

دیده ام آن ماه را در نیم شب

گفته ام الله اکبر نیم شب

وه چه شب بود آنکه در یکدم رسول

رفت او از چرخ برتر نیم شب

خواند حق بر مصطفی از روی سر

مصحف و دیوان و دفتر نیم شب

هر که چون مه شد گدای آفتاب

یافت از خورشید زیور نیم شب

بود آنشب نه فلک از بوی عود

سینه پر آتش چو مجمر نیم شب

برتر از سدره نمی شد جبرئیل

گفت میسوزد مرا پر نیم شب

هر که را باشد مراد از روز وصل

می شود بی شک میسر نیم شب

حق چو او را گفت ما زاغ البصر

تا به حضرت رفت یکسر نیم شب

سر برآرد بر فلک چون ماه نو

آنکه بنهد بر زمین سر نیم شب

دید کوهی درّ اشک چشم خویش

دیده را دریای گوهر نیم شب