گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عاشق از سینه جان برون گیرد

تا غمت را به جان درون گیرد

روی او گر شود گرفته ببین

گر نبینی که ماه چون گیرد

دیگران از پری فسون گیرند

از دو چشمت پری فسون گیرند

محنت و غم حریف و مونس وی

چون تواند که دل سکون گیرد

بی تو این چشم خون گرفته بسی

آخر این آب چند خون گیرد

 
 
 
رودکی

بخت و دولت چو پیشکار تواند

نصرة و فتح پیشیار تو باد

عنصری

با درفش ار تپانچه خواهی زد

باز گردد بتو هر آینه بد

مسعود سعد سلمان

راشد از رشد روزگار نیافت

رشد از اینگونه بس فراوان کرد

تن او را که جان دانش بود

فلک جان ربای بی جان کرد

گوهری بود رشکش آمد ازو

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

چون ز بد گوی من سخن شنوی

بر تو تهمت نهم ز روی خرد

گویم ار تو نبودیی خرسند

او مرا پیش تو نگفتی بد

مشاهدهٔ بیش از ۸۷ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

باغ سرمایهٔ دگر دارد

کان شد از بس که سیم و زر دارد

هیچ طفل رسیده نیست درو

که نه پیرایهٔ دگر دارد

می‌نماید که از رسیدن عید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه