گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر که دل با غم تو یار کند

تیغ را بر سر اختیار کند

هر کسی را محل کجا که قدم

در ره عشق استوار کند

چون تو برقع برافگنی، ایام

صحن آفاق پر نگار کند

ور به جولان در آری اشهب حسن

چشم خورشید پر غبار کند

کز وصال تو تا به صد فرسنگ

غم ز نزدیک من فرار کند

بس ز لعل تو بوسه ها دزدد

بر رکاب تو تا نثار کند

اندران آرزوست خسرو نیز

که شبی بر درت قرار کند

 
 
 
مسعود سعد سلمان

خواهد از شاه تا قمار کند

ببرد سیم و در کنار کند

انوری

گر وفا با جمال یار کند

حلقه در گوش روزگار کند

ماه دست از جمال بفشاند

گر بر این پای استوار کند

نازها می‌کند جفا آمیز

[...]

خاقانی

غصه بر هر دلی که کار کند

آب چشم آتشین نثار کند

هر که در طالعش قران افتاد

سایهٔ او از او کنار کند

روزگارم وفا کند هیهات

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه