گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عاشقی مرد را سزای دهد

اشک را سوی دوست رای دهد

محنت عالم آزمایش را

بر دل محنت آزمای دهد

سوختم از غم و چنین باشد

هر که دل را به دلربای دهد

رنج بر من درین سرای گذشت

دادم ایزد در آن سرای دهد

کیست کو را ز من خبر گوید؟

شاه را قصه گدای دهد

حال من، گر دمی چنین باشد

دل به تو شوخ دلربای دهد

گفته عقل را به خود بگمار

عقل دیوانه را خدای دهد

سخنم جای می کند در سنگ

گویم، ار در دل تو جای دهد

میهمان شو شبی که تا خسرو

با تو شرح نفیر و نای دهد