گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز خانه دوش که آن غمزه زن برون آمد

هزار جان گرامی ز تن برون آمد

نبرد کس دل آواره باز هر سویی

که بهر دیدن او مرد و زن برون آمد

به زلف شانه همی کرد دی که چندین دل

شکسته بسته ز هر یک شکن برون آمد

عجب بود که اگر من زیم در این نوروز

که سبزه تر او از سمن برون آمد

شبم بگفت که چون نی بسوزمت ز نگاه

کجا وه از لبش این یک سخن برون آمد

دمی ز خانه برون آکه بینمت ناگاه

که بهر دیدن من جان من برون آمد

به عشق میرد خسرو، چه طرفه فالی بود؟

ز غیب کاین سخن از هر دهن برون آمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode