گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آن نخل تر که آب ز جوی جگر خورد

بیچاره بلبلی که از آن نخل برخورد

کشت شبت به دست نیاید، وه ای رقیب

جایی که پا گرفت، خدنگ سحر خورد

من بیخود اینچنین ز رخش گشتم، ای حریف

ورنه کسی شراب ز من بیشتر خورد؟

من کیستم که بر در تو پی سپر شوم؟

حاشا که خون من به چنان خاک در خورد

جان شد خراب هم به می اول و هنوز

دیوانه باش تا دو سه روزی دگر خورد

بهرمی مراد فراوان بود حریف

مرد آن بود که تیغ سیاست به سر خورد

ای پاسبان، ز خواب چه پرسی، ز عمر پرس

تا آنکه جاهل است غم خواب و خور خورد

خوش طوطیی ست خسرو مسکین به دام هجر

کز بخت خویش غصه به جای شکر خورد

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

عشق تو ای نگار بخروار زر خورد

وانرا که زر بود زوصال تو برخورد

طوطی شکر خورد ز چه رو طوطی لبت

شکر همی فشاند و خون جگر خورد

گفتی که جان همی سپرم هیچ باک نیست

[...]

خاقانی

تو مار صورتی و همیشه شکرخوری

خاقانی است طوطی و دایم جگر خورد

این هم ز بخشش فلک و جود عالم است

کان را که خاک باید خوردن، شکر خورد

صائب تبریزی

تنها ز باغ خود چمن آرا ثمر خورد

آن را که باغ نیست ز صد باغ برخورد

با تشنگی بساز که باریکتر شود

هرچند رشته آب گهر بیشتر خورد

در زیر تیغ حادثه ابرو گشاده باش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه