گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شب‌ها

کجا خسپد کسی کش می‌خلد در سینه عقرب‌ها

همه‌شب در تب غم می‌پزم با زلف او حالی

چه سوداهاست این یارب که با خود می‌پزم شب‌ها

گهی غم می‌خورم گه خون و می‌سوزم به صد زاری

چو پرهیزی ندارم، جان نخواهم برد از این تب‌ها

چه بودی گر در آن کافر، جوی بودی مسلمانی

چنین کز یاربم می‌خیزد از هر خانه یارب‌ها

دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من

به خون دیده دشنامی که نشنیدم ازان لب‌ها

ز خون دل وضو سازم، چو آرم سوی او سجده

بود عشاق را، آری، بسی زینگونه مذهب‌ها

به ناله آن نوای باربد برمی‌کشد خسرو

که جان‌ها پای‌کوبان می‌جهد بیرون ز قالب‌ها

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شب‌ها

کنون هم هست شب، لیکن سیاه از دود یارب‌ها

خوش آن شب‌ها که پیشش بودمی گه مست و گه سرخوش

جهانم می‌شود تاریک چون یاد آرم آن شب‌ها

همی‌کردم حدیث ابرو و مژگان او هردم

[...]

جامی

چو اشک خویشتن غلتم میان خاک و خون شب‌ها

ز رشک آنکه بینم جام می را لب بر آن لب‌ها

شدی مشهور شهر آنسان که همچون سوره یوسف

همی‌خوانند طفلان قصه حسنت به مکتب‌ها

به خواب ار بر درت یابند جا جان‌های مشتاقان

[...]

امیرعلیشیر نوایی

مه من در شبستان چونکه نو شد جام می شب‌ها

نماید از شفق می از حباب ریزه کوکب‌ها

دهن شد چشمه حیوان ترا از عین نایابی

دو لعل جان‌فزای دلکشت آن چشمه را لب‌ها

بیا ای ساقی مهوش بده آن جام چون آتش

[...]

هلالی جغتایی

من و بیداری شب‌ها و شب تا روز یارب‌ها

نبیند هیچ‌کس در خواب، یارب! اینچنین شب‌ها

گشادی تا لب شیرین به دشنام دعاگویان

دعا می‌گویم و دشنام می‌خواهم از آن لب‌ها

خدا را! جان من، بر خاک مشتاقان گذاری کن

[...]

فضولی

نشان تیر آهم گشته‌ای آسمان شب‌ها

ترا بر سینه پیکان‌هاست هرسو نیست کوکب‌ها

دل بی‌خود درون سینه دارد فکر زلفینت

بسان مرده کش مونس قبرند عقرب‌ها

خطست آن یا برآمد دود دل از بس که محبوبان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه