گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نیست به دست امید بخت مرا آن کمند

کافتدش از هیچ رو صید مرادی به بند

دعوی عیاریم رفت به کویش فرود

ز آنکه سرم پست شد کنگر قصرش بلند

بی سر و پا می دویم تا به کجا سر نهیم

بارگی شاه شد گردن ما در کمند

تنگ میا زآه من، چشم بدان از تو دور

نیست رخ خوب را چاره ز دود سپند

در ره جولانت چون دیده ما خاک شد

دیده بسی در رهست دور ترک ران سمند

هستم ازان گفت تلخ در سکرات فنا

از دمت آخر دمی چاشنیی ده ز قند

ای که به بازار حسن قیمت خوبان کنی

پیش زلیخا مگوی «یوسفی آنجا به چند؟»

سوخته از پند خلق سوخته تر می شود

کاتش عشق است تیز باد وزان است پند

خسرو اگر عاشقی بیم ز کشتن مدار

پیش رخ نیکوان جان نبود ارجمند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

نیز ابا نیکوان نمایدت جنگ فند

لشکر فریادنی، خواسته‌نی سودمند

قند جداکن از وی، دور شو از زهر دند

هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند

سوزنی سمرقندی

ای رخ و زلفت چنانک ماه بمشکین کمند

ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند

منظر ماه منیر از بر سرو سهی

طرفه و نادر بود خاصه بمشگین کمند

ای بت بادام چشم پسته دهان قند لب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
خاقانی

عشق تو اندر دلم شاخ کنون می‌زند

وز دل من صبر را بیخ کنون می‌کند

از سر میدان دل حمله همی آورد

بر در ایوان جان مرد همی افکند

عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است

[...]

عطار

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند

چون برسد آفتاب در خط نصف‌النهار

سر سوی پستی نهد تا که در افتد به بند

واقعهٔ آدمی هست طلسمی عجب

[...]

مولانا

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

زانک بلندت کند تا بتواند فکند

قطره آب منی کز حیوان می‌زهد

لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند

توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه