نیست به دست امید بخت مرا آن کمند
کافتدش از هیچ رو صید مرادی به بند
دعوی عیاریم رفت به کویش فرود
ز آنکه سرم پست شد کنگر قصرش بلند
بی سر و پا می دویم تا به کجا سر نهیم
بارگی شاه شد گردن ما در کمند
تنگ میا زآه من، چشم بدان از تو دور
نیست رخ خوب را چاره ز دود سپند
در ره جولانت چون دیده ما خاک شد
دیده بسی در رهست دور ترک ران سمند
هستم ازان گفت تلخ در سکرات فنا
از دمت آخر دمی چاشنیی ده ز قند
ای که به بازار حسن قیمت خوبان کنی
پیش زلیخا مگوی «یوسفی آنجا به چند؟»
سوخته از پند خلق سوخته تر می شود
کاتش عشق است تیز باد وزان است پند
خسرو اگر عاشقی بیم ز کشتن مدار
پیش رخ نیکوان جان نبود ارجمند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره ناامیدی و عشق ناپایدار است. شاعر از کمند بختش شکایت دارد و بیان میکند که هرگز نمیتواند به خواستهاش برسد. او در عشق خود به معشوق، به شدت دچار مشکل و عذاب است. در عین حال، به زیبایی معشوق و رقابتهای عاشقانه اشاره میکند و به تأثیرات منفی پندهای دیگران در مورد عشق اشاره میکند. در نهایت، شاعر تأکید میکند که در عشق واقعی نباید از خطرات یا عواقب ترسید، زیرا عشق والاتر از هر چیز دیگر است.
هوش مصنوعی: امید به خوشبختی من به جایی نمیرسد و نمیتوانم هیچ چیزی را به دست بیاورم، چرا که هیچیک از آرزوهایم به دام نمیافتد.
هوش مصنوعی: ادعای دلاوری من به جایی رسید که در پیشگاه او، خود را پایین آوردم؛ چرا که سرم به خاطر مقام و جایگاهش پایینتر از آنی شد که بتوانم قد علم کنم.
هوش مصنوعی: بدون سر و پا میدوم تا به کجا برسم، بار گرانوزن شاهی بر گردن ما افتاده و در دام گرفتار شدهایم.
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیر و از ناراحتیام نپرس، چشمانم به تو نزدیک است و برای چهره زیبات، راهی وجود دارد تا از دود و آتش دور بماند.
هوش مصنوعی: در راه عشق تو، چشمان ما به خاطر زیباییات سر به خاک میگذارند و بسیار پیش میآید که در این راه، چشمهایمان بر دوری زیبایی تو میافتند و مجذوب سواران تو میشوند.
هوش مصنوعی: در حالتی که به مرگ نزدیک میشوم و احساس تلخی دارم، از تو میخواهم که آخرین لحظهام را با طعمی شیرین پر کنی.
هوش مصنوعی: ای کسی که در بازار زیبایی، ارزش خوبان را تعیین میکنی، در حضور زلیخا نگو که «قیمت یوسف را چقدر است؟»
هوش مصنوعی: آدمی که از نصیحت دیگران آسیب دیده، بیشتر در آتش عشق میسوزد. این آتش مانند باد تند است که نتوان مانع آن شد.
هوش مصنوعی: اگر خسرو عاشق است، نگران کشتن نبادا، زیرا در برابر زیباییهای نیکو، جان ارزشمند نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیز ابا نیکوان نمایدت جنگ فند
لشکر فریادنی، خواستهنی سودمند
قند جداکن از وی، دور شو از زهر دند
هر چه به آخر بهست جان ترا آن پسند
ای رخ و زلفت چنانک ماه بمشکین کمند
ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند
منظر ماه منیر از بر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه بمشگین کمند
ای بت بادام چشم پسته دهان قند لب
[...]
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر را بیخ کنون میکند
از سر میدان دل حمله همی آورد
بر در ایوان جان مرد همی افکند
عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است
[...]
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند
چون برسد آفتاب در خط نصفالنهار
سر سوی پستی نهد تا که در افتد به بند
واقعهٔ آدمی هست طلسمی عجب
[...]
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند
قطره آب منی کز حیوان میزهد
لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند
توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.