گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز گرفتار شد دل که درین سینه بود

تازه شد اندر دل آن رخنه که دیرینه بود

دی که همی دید روی، آینه از صورتش

اصل درون دلم نسخه در آیینه بود

دیدمی امروز باز تا بزیم بینمش

زنده امروز خود زنده پارینه بود

مفلس دین و صلاح می روم از دهر، ازانک

دزد به تاراج برد، هر چه به گنجینه بود

شب که به خنده زدی بر جگر من نمک

قابل مرهم نماند داغ که بر سینه بود

دولت خسرو، که عشق در پی جانش نشست

گوهر افزون بلا نرخ بلورینه بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode