گنجور

 
مولانا

چه توقفست زین پس همه کاروان روان شد

نگرد شتر به اشتر که بیا که ساربان شد

ز چپ و ز راست بنگر به قطارهای بی‌مر

پی روز همچو سایه به طریق آسمان شد

نه ز لامکان رسیدی همه چیز از آن کشیدی

دل تو چرا نداند به خوشی به لامکان شد

همه روز لعب کردی غم خانه خود نخوردی

سوی خانه باید اکنون دژم و کشان کشان شد

تو بخند خنده اولی که روان شوی به مولی

کرمش روا ندارد به کریم بدگمان شد