گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گل نو رسید و بویی ز بهار من نیامد

چه کنم نسیم گل را که ز یار من نیامد

دل من چرا چو غنچه نشود دریده صد جا؟

که صبا رسید و بویی ز نگار من نیامد

اگر، ای حریف، داری نظری به روی یاری

به بهار خویش خوش شو که بهار من نیامد

همه عمر تشنه بودم به امید آب حیوان

به جز آب شور دیده به کنار من نیامد

شب و روز جدول خون به دو رخ چه سود دارد؟

چو ستاره سعادت به کنار من نیامد

منم و خرابه غم ز خوشی خبر ندارم

چو ازان دیار مرغی به دیار من نیامد

من خون گرفته کردم و نظری و کشته گشتم

تو بدان که او به عمدا به شکار من نیامد

ز شراب و عشق و مستی چه شناسد او خرابی

پسر کسی که دردی ز خمار من نیامد

به شب نشاط، یارا، چه خبر تراز خسرو؟

که به جانب تو روزی شب تار من نیامد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

خبری ز هیچ قاصد زه دیار من نیامد

چه سیاه نامه بیکی که ز یار من نیامد

از ازل که رفت قسمت غم و شادی ای به هر کس

غم بار جز نصیبه دل زار من نیامد

همه روز بر رخ از گریه چه سود در غلطان

[...]

جامی

رخ خود به خون نگارم که نگار من نیامد

غم او چو کشت زارم به مزار من نیامد

به کنار جو ندیدم چو قدش به باغ سروی

که ز آب دیده جویی به کنار من نیامد

خط سبزه کامد از گل که ز پی رسیدم اینک

[...]

رفیق اصفهانی

چکنم که باز آمد شب و یار من نیامد

بگذشت روز و شمع شب تار من نیامد

مه من که بود شمع شب تار من ندانم

که پس ار وفات من چون به مزار من نیامد

ز کنار غیر گفتم به کنارم آید اما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه