گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

برهم بماند دیده، کس ازان سوار نامد

خبری ز خود ندام که خبر زیار نامد

چه کنم، اگر چو نرگس نکنم سفید دیده

که ز شاخ آرزویم به جز انتظار نامد

منم و نوای ناله، شب هجر و رقص گریه

چه کنم سرود شادی که دل فگار نامد

به نهال صبر عمری ز دو دیده آب دادم

تو ز بخت شور من بین که کهی به بار نامد

به چه بندم این دو دیده که دو رخنه بلا شد

ز ره تو با صبا هم قدری غبار نامد

به جفا مگو دلم را که کجا رسیدی اینجا؟

به کمند برد زلفت که به اختیار نامد

دل خلق پاره پاره نگری ز نالش من

که به جز جراحت دل ز فغان زار نامد

بشکست قلب ما را صف کافران غمزه

حشم خرد روان شد که به هیچ کار نامد

به دلم نشسته پیکان، مزن، ای حکیم، طعنه

که ترا به پای نازک خله ای ز خار نامد

نه که بیهده ست خسرو، دل رفته باز جستن

که ز رفتگان آن کو یکی از هزار نامد