یار من گویند آنجا گاه گاهی بگذرد
راضیم گر در دلش از بعد ماهی بگذرد
بیهشم در راهش افتاده، مرا آگه کنید
گر درین ره سرو بالا کج کلاهی بگذرد
ای صبا، جانم ببر، در خاک کویش کن نثار
گر درین ره نگذرد آخر به راهی بگذرد
حال پامالان راه خویش می پرسی، مپرس
وای بر موران دران شارع که شاهی بگذرد
نیست آن دولت که بوسم پای میمونت، ولی
پای آن بوسم که در کوی تو گاهی بگذرد
غمزه با صدها بلای خویش نابخشودنیست
دیدن شاهی که با زین سان سپاهی بگذرد
خلق در فریاد و تو خوش میروی، من چون زیم؟
وه که گر ناگاهی از من تیر آهی بگذرد
زاه گرمم رو سیه شد روز، هم داری روا
کاینچنین روز سیه بر رو سیاهی بگذرد؟
در زنخدانت دل خسرو فتاد و غرق شد
همچو آن مستی که بر بالای چاهی بگذرد