گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جانم فدای قامتی کافاق را حیران کند

از ناز چون گردد روان، رو در میان جان کند

گر جور و گر رحمت کند من راضیم از جان و دل

بگذار خود کام مرا تا هر چه خواهد آن کند

جانا، بر آب چشم من خنده به رعنای مزن

هر قطره کز چشمم چکد، صد خانه را ویران کند

آن نیم جانی که از غمش مانده ست آن هم رفته دان

یک ره به زیر هر دو لب گو خنده پنهان کند

من بر درش جان می کنم در آرزوی یک نظر

با آنکه دشوار آیدش کار مرا آسان کند

باری طبیب از بهر من زحمت چه می بیند دگر؟

عیسی به جان آید، اگر درد مرا درمان کند

ای آن که پندم می دهی کز دل برون کن راز را

از دیده فرمانت کشم، گر دل مرا فرمان کند

بیهوده چندین بتا، خون در مسلمانی مکن

اسلام کی داند کسی کو غارت ایمان کند

گر خسروا، خون ریزدت پرسش مکن، گردن بنه

کز مصلحت نبود برون هر خون که آن سلطان کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

فرخنده عیدی کان جوان از پشت زین جولان کند

از غمزه ها خنجر زنان عشاق را قربان کند

رخش جفا انگیخته خون اسیران ریخته

هر سو سری آویخته جا بر سر میدان کند

چون از دل غرقه به خون آرند پیکانش برون

[...]

محتشم کاشانی

چشمت چو شهر غمزه را آرایش مژگان کند

صد رخنه زین آئین مرا در کشور ایمان کند

از کشتکان شهری پر و خلق از پی قاتل دوان

با نرگس فتان بگو تا غمزه را پنهان کند

اشک من از خواب سکون بیدار و مردم بی خبر

[...]

وحشی بافقی

اغیار را آسان کشد عاشق چو ترک جان کند

هر کس که از جان بگذرد بسیار خون آسان کند

ای دل به راه سیل غم جان را چه غمخواری کنی

این خانهٔ اندوه را بگذار تا ویران کند

جان صرف پرکاری که او چون رو به بازار آورد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه