گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای همنفسان که پیش یارید

این شکر چرا نمی گذارید؟

ما را مکشید چون غریبان

هر چند شما ازین دیارید

جان خواهم داد زیر پایش

امروز مرا به من گذارید

گر می کشدم، فدای اویم

زنهار به روی او میارید

بر دوست برید جان و عقلم

کالا همه خصم را سپارید

ای دیده و دل، اگر بگریید

شاید که شما گناهکارید

ای محنت و غم، سگ شمایم

کز دوست مرا به یادگارید

ای طایفه ای که دردتان نیست

هیهات که در کدام کارید؟

گر در دل تان غمی نگنجد

بر سینه خسروش گمارید

 
 
 
نظامی

سر تا پایش به کف بخارید

زو گرد وز دیده اشک بارید

مولانا

آخر گهر وفا ببارید

آخر سر عاشقان بخارید

ما خاک شما شدیم در خاک

تخم ستم و جفا مکارید

بر مظلومان راه هجران

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
ادیب الممالک

اندر قدمش فتاد و زارید

خون از مژگان بدیده بارید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه