کسی کز عاشقی بیزار باشد
اگر طاعت کند بیکار باشد
مفرح خاطری کازار بیند
مبارک سینه ای کافگار باشد
دلی کز نیکوان دردی ندارد
چو سنگی دان که در دیوار باشد
وگر عاشق هوای نفس جوید
سگی اندر پی مردار باشد
قلندر گر شراب تلخ نوشد
به از صوفی که حلوا خوار باشد
جگر خواری کن آنجا، گر توانی
که مهمان شکر بسیار باشد
تو خفته، حال بیداران چه دانی؟
کسی داند که او بیدار باشد
غلط کردم، ستم می کن که خوبی
ترا از داد کردن عار باشد
نوازش کن که خسرو عاشق تست
که آسانش کشی، دشوار باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو ایزد بنده ای را یار باشد
دو چشم دولتش بیدار باشد
گر اندک صلتی بخشد امیرت
ازو بستان کزو بسیار باشد
عطای او بود چون ختنه کردن
که اندر عمر خود یکبار باشد
و گر بود او پری دشوار باشد
پری بر چشمهها بسیار باشد
بزرگی را که مرد کار باشد
برش بنشین کاثر بسیار باشد
بنزد خواجه رفتم بهر کاری
کزانم باز گفتن عار باشد
و لکن اقتضای روزگارست
که دانا را به نادان کار باشد
یکی مجهولکی پیش درش بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.