گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کسی کز عاشقی بیزار باشد

اگر طاعت کند بیکار باشد

مفرح خاطری کازار بیند

مبارک سینه ای کافگار باشد

دلی کز نیکوان دردی ندارد

چو سنگی دان که در دیوار باشد

وگر عاشق هوای نفس جوید

سگی اندر پی مردار باشد

قلندر گر شراب تلخ نوشد

به از صوفی که حلوا خوار باشد

جگر خواری کن آنجا، گر توانی

که مهمان شکر بسیار باشد

تو خفته، حال بیداران چه دانی؟

کسی داند که او بیدار باشد

غلط کردم، ستم می کن که خوبی

ترا از داد کردن عار باشد

نوازش کن که خسرو عاشق تست

که آسانش کشی، دشوار باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

گر اندک صلتی بخشد امیرت

ازو بستان کزو بسیار باشد

عطای او بود چون ختنه کردن

که اندر عمر خود یکبار باشد

کمال‌الدین اسماعیل

بنزد خواجه رفتم بهر کاری

کزانم باز گفتن عار باشد

و لکن اقتضای روزگارست

که دانا را به نادان کار باشد

یکی مجهولکی پیش درش بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه