گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز اهل عقل نپسندد خردمند

که دارد رفتنی را پای در بند

نصیب امروز برگیر از متاعی

که فردا گرددش غیری خداوند

لباس زندگی بر خود مکن تنگ

که چون شد پاره، نتوان کرد پیوند

به صورت خوش مشو، از روی معنی

نی خامه نکوتر از نی قند

نصیحت گوهری دان کان نزیبد

مگر در گوش دانا و خردمند

مخور غم بهر فرزندی و مالی

که مالت دین بس است و صبر فرزند

اگر خواهی نبینی رنج بسیار

به اندک مایه راحت باش خرسند

به رعنایی منه بر خاکیان پای

که ایشان همچو تو بودند یک چند

شنو، ای دوست، پند، اما چو خسرو

مشو کو گوید و خود نشنود پند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode