گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چون مرغ سحر از غم گلزار بنالد

از غم دل دیوانه من زار بنالد

هر کس که به گوشش برسد ناله ی زارم،

بر درد من سوخته دل زار بنالد

بر سوزش من جان زن و مرد بسوزد

وز ناله زارم در و دیوار بنالد

ای آنکه ز دردت خبری نیست، مکن عیب

گر سوخته ای از دل افگار بنالد

خسرو، اگر از درد بنالد، چه توان گفت؟

عیبی نتوان کرد که بیمار بنالد