گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترسم که از اطراف جهان دود برآید

گر آه من از جان غم اندود برآید

بر بوی تو آتش زده ام مجمره دل

از وی چه عجب، گر نفس عود برآید

آتشکده دل بر ما، چند بپوشم

شک نیست که از آتش ما دود برآید

دل خود چه متاع است که از ما طلبد دوست؟

حقا که اگر جان طلبد زود برآید

هر دل که ندارد خبر از حسن ایازی

شرط است که گرد دل محمود برآید

بعد من اگر گوش نهی بر سر خاکم

از خاک همه نغمه داود برآید

خسرو نتواند که کند فکر وصالت

کاری ست که با طالع مسعود برآید

 
 
 
ناصر بخارایی

گر از دهن تنگ تو مقصود برآید

از نقش عدم صورت موجود برآید

گفتیم که گیریم کناری ز میانت

این بود مرادی که ز نابود برآید

در پرده رخت سوخت جهانی و نترسی

[...]

قدسی مشهدی

از چاک دلم خنده غم‌آلود برآید

آری، که ز ماتم‌کده خشنود برآید؟

من صبح و تو خورشید چو خواهی که نمانم

نزدیکتر آ، تا نفسم زود برآید

نقش قدم ناقه بود کوکب مسعود

[...]

اسیر شهرستانی

از آتش ما گر نفسی دود برآید

از شرم نگاهش عرق آلود برآید

لبریز چه شور است دگر انجمن ما

کز هر جگری ناله نمکسود برآید

از غیرت آهم گل عشقی نتوان چید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه