چو ترک مست من هر لحظه ای سوی دگر غلتد
شود نظارگی دیوانه و زو مست تر غلتد
به چوگان بازی آن ساعت که توسن را دهد جولان
به میدان در خم چوگانش از هر سوی سر غلتد
ز گرد آلوده روی آن سوار من همی خواهد
که افتد در زمین خورشید و اندر خاک در غلتد
هزاران گوهر جان قسمت است آن در غلتان را
که هنگام خوی از رخسار آن زیبا پسر غلتد
شبش خوش باد، روز از دیده بی خواب پر خونم
چو او بر فرش عیش خویش مست و بی خبر غلتد
نغلتد کس چو من در شیوه های عاشقی در خون
مگر مجنون دگر زنده شود زینسان که در غلتد
بسی غلتید خسرو بهر خواب و نامدش، اکنون
تو بنما چشم غلتانش که در خواب دگر غلتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد
چو آن شبنم که درگلزار، برگلهای تر غلتد
نه پای رفتن و نی دست دامنگیریش دارم
درین بی دست و پایی ها، مگر اشکم به سر غلتد
درین بزم آن قدر از خود، ز خودکامی طمع دارم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.